شهید برونسی تعریف می کرد که: داشتیم مهمات بار می زدیم برای منطقه.
وسط کار یکدفعه چشمم به یک خانم افتاد.
با چادر مشکی، پا به پای ما کار میکرد و مهمات می گذاشت توی جعبه.
تعجب کردم، تعجبم وقتی بیشتر شد که دیدم بچه های دیگر حواسشان به او نیست.
انگار نمی دیدنش. رفتم جلو، سینه ام را صاف کردم.
خیلی با احتیط گفتم: خانم، جایی که ما مرد ها هستیم، شما نباید زحمت بکشین... .
رویش طرف من نبود. به تمام قد ایستاد. فرمود:« مگر شمادر راه برادر من زحمت نمی کشید...»؟؟؟
یاد امام حسین علیه السلام مرا از خود بی خود کرد.
گریه ام گرفت. خانم فرمود:« هرکسی که یاور ما باشد، ما هم یاری اش میکنیم.»