روی پشت بام خانه یکی از برادر های بسیجی،اتاقی بود که آن را مرغدانی کرده بود ولی به علت بمباران استفاده نمی شد.
کف آن مرغدانی را آب انداختیم و با چاقو زمینش را تراشیدیم.حاجی یک ملحفه سفید آورد،با پونز پرده زدیم که بشود دو تا اتاق.
بعد هم با پول توجیبی ام کمی خرت و پرت خریدیم؛ دو تا بشقاب، دو تا قاشق، دو تا کاسه و یه پتو هم از پتو های سپاه آوردیم. یادم هست حتی چراغ خوراک پزی نداشتیم؛ یعنی نتوانستیم بخریم و آن مدت اصلا غذای پختنی نخوردیم. این شروع زندگی ما بود.
روایت همسـر سردار شهید حاج ابراهیم همت