نام کتاب: سه دختر گل فروش
نویسنده: مجید قیصری
ناشر: سوره مهر
الهی...!
دریغا که سال، « نو » می شود و حال، « کهنه » است،
با تحویل سال، عیدی ما را « تحول حال » قرار بده،
تا در قلک دل، سکه تقوا اندازیم و زاد آخرت اندوزیم.
ربیع ایام را با ربیع قلوب، قرین کن
تجزیه ما را تزکیه، و ترکیب ما را تهذیب کن
در مجلس دل، خلوص تصویب نشد
دل هل ز ریا و ریب، تهذیب نشد
گفتیم بسی سخن، ولی متن عمل
یک مرتبه هم « تجزیه ترکیب » نشد
سال نو پشاپیش مبارک
زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد
سیب ها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد و غبار
قبلا این صحنه را .... نمی دانم
در من انگار میشود تکرار
آه سردی کشید حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه
گفت: آرام باش چیزی نیست
به گمانم کمی کمرم....
دست مرا بگیر و گریه نکن
مرد گریه نمی کند پسرم
چادرش را تکان داد، با سختی
یا علی گفت از زمین پا شد
پیش چشمان بی تفاوت ما
ناله هایش فقط تماشا شد
صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن این صدای روضه کیست
طرف کوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانه ای مشکی است
با خودم فکر میکنم
حالا کوچه ما چقدر تاریک است
گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه
راستی!!
عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت بگویم بنویسم
که چرا عشق به انسان نرسیده است
چرا آب به گلدان نرسیده است
و هنوزم که هنوز است غم عشق به پایان نرسیده است
بگو حافظ دل خسته ز شیراز بیاید بنویسد
که هنوزم که هنوز ست
چرا یوسف گم گشته به کنعان نرسیده ست
مولا جان عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بی دل آشفته شود حس.
" اللهم عجل ولیک الفرج "
پنجره زیباست اگر بگذارند
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
من از اظهار نظر های دلم فهمیدم عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند...
